فريبها - داستاني از آليس مونرو
به نام دوست
خانم "آليس مونرو" برندهء جايزهء نوبل امسال بود. تا جايي که ميدانم اين داستان جاي ديگري در اينترنت نيست. پس بخوانيد و خوشحال باشيد.
فریبها
آليس مونرو
"من می میرم" رابین این را یک شب گفت. سال ها پیش «اگر آن لباس حاضر نشود من می میرم»نشسته بودند توی ایوان خانه خیابان ایزاک که نمای تخته کوبی سبزتیره داشت ؛دور تا دور ایوان توری داشت ویلاردگریک همسایه بغلی شان روی میز مخصوص بازی با خواهررابین؛جون؛رامی بازی میکرد.رابین نشسته بود روی نیمکت وبا اخم مجله ای را ورق میزد.
عطرگل تنباکو بوی سس گوجه فرنگی را که توی آشپزخانه ای در آن خیابان می جوشید پس میزد .ویلارد به جون نگاه کرد که به زور لبخند زد و با بی تفاوتی پرسید چی گفتی؟گفتم می میرم لحن رابین جسورانه بود«اگر آن لباس را تا فردا آماده نکنند من می میرم. آدم های خشکشوئی را میگویم»- من هم فکر کردم همین را گفتی - «می میری»؟.