مرور یک عکس و یک پاییز

 

 

 

به نام دوست

 

 

 

 

 

 

این عکس را سه چهار سال پیش گرفتم.

بعد از دوازده سیزده سال گذرم افتاده بود به دبیرستانمون.
رفتم یه چرخی زدم و نوستالژی ترکوندم.
یادش بخیر حیاطمون و فوتبالایی که توش بازی کردیم.
اون برجی که اون پشت پیداس همون برجیه که توی داستان ،،،آن پاییز شدید،،، دختره میخواست خودشو ازش بندازه پایین و بساط مدرسهء ما را ریخته بود به هم.

جالبه که ایده این داستان چند سال در ذهنم بود و هیچ جا هم یادداشتش نکرده بودم. اساسا میدونم که وقتی یه داستانی واقعا عالی باشه لازم نیست ایده ش را یک گوشه یادداشت کنی. خودش هی توی ذهن میره و میاد و هی کامل تر میشه. ممکنه بین دفعه اول و دومی که به ذهن نویسنده میرسه یکی دو سال فاصله بیفته ولی دفعات بعد هی زودتر به ذهن نویسنده خطور میکنه. تا یک روز بالاخره دیگه فقط دنبال فرصت میگردی که بنویسیش.

ولی الآن که به داستان "آن پاییز شدید" فکر میکنم بیش از این که به یاد این تصویر و اون روزی که دختره روی لبه پشت بام برج نشسته بود بیفتم به یاد پنجم پاییز 88 می افتم که با یک حال فراغت و آرامش شبیه به مستی توی اتاق نیم وجبی خوابگاه نشستم و داستان را نوشتم. احمد نظری صبح بلند شد رفت دانشگاه. من موندم و موسیقی های مخصوص پاییز را روشن کردم و نشستم پشت میز تحریر.

میز تحریر را یکی دو روز قبلش از توی تالار مطالعه خوابگاه کش رفته بودیم و بردنش توی اتاق قطعا غیرقانونی بود اما من و احمد زده بود به سرمون که همچین فنی بزنیم. ترم قبلش که با سلمان ترابی بدنساز هم اتاقی بودم طرف ایده داد که یخچال را بیاریم توی اتاق. بله یخچال توی اون اتاق قوطی کبریتی یک جوک بود اما یک ترم بساط همین بود. دو سه بار میوه و خوردنی های دیگه گرفت گذاشت توی یخچال بعد که دید من اساسا به چیزهای خوردنی توجهی ندارم بی خیال شد و تا آخر ترم تقریبا از یخچال هیچ استفاده ای نشد. جز یکی دو بار که من توش ژله درست کردم. رضا تجار که اونم بدتر از سلمان عشق بدنسازی بود اومد نشست با ما ژله خورد و گفت این هیچ ارزش غذایی نداره. گفتم ارزش معنوی داره.

بگذریم.

آن پاییز شدید

 

به نام دوست

 

 

این داستان رو اولین بار ۲۴ آبان ۸۸ به مناسبت روز تولد بیژن نجدی گذاشتم توی وبلاگم و حالا بعد از سه سال این فایل صوتی رو میذارم اینجا. این داستان رو وقتی نوشتم که به شدت تحت تاثیر نگاه شاعرانه بیژن نجدی به داستان بودم.

ضبطش خیلی خوب نیست چون مربوط میشه به جلسه ای که مهر ماه پیارسال توی حلقه داستان شهرستان ادب این داستان رو خوندم. موسیقی هم قسمتهایی از کنسرتو پاییز از چهار فصل ویوالدی هستش.

 




آن پاییز شدید