فقط شاهکارها
به نام دوست
این توصیه که "بنشین و فقط شاهکارها رو بخون!" فکر نکنم چندان به خرج آدم داستان خوان واقعی برود. نگاه میکنم به مسیر پشت سر خودم و این همه کتاب که میشد نخوانم و خواندم و تازه هنوز هم با خودم کنار نیامده م که "کاش به جای این ها مینشستم تند تند همهء شاهکارها رو میخوندم!" نه، هنوز هم به این نتیجه نرسیده م. یعنی حیف شد که چند سال گذاشتم پای خواندن علمی - تخیلی ها؟! نه، نمیتوانم بگویم حیف شد.
حالا آن روز با یک نوجوان عشق داستان و داستان نویسی حرف میزدم گفت "آقای اسطیری فلان کتاب رو خوندی؟" گفتم اصلا اسم نویسنده ش را هم نشنیده م!
گفت : وای خدایا! چرا هیشکی اسم این نویسنده رو نشنیده؟! این که خیلی محشر مینویسه!
حالا شما بگویید من رطب خورده منع رطب چون کنم؟! این ور ذهنم میگوید بگذار بچه برود حالش را ببرد و کشکولش را پر کند. آن ور ذهنم ( مثل راوی "عادت می کنیم" زویا پیرزاد ) میگوید افسوس که این بچه هم اگه نوشتن رو ول کنه که هیچ اما اگه جدی باشه بعدا میفهمه که چه وقتی رو هدر داده.
باز خوب بود که ما این وسط هر چه خواندیم، اگر هم شاهکارها را نخواندیم یا دیر خواندم، بالاخره "بنجل" نخواندیم. این بنده خداهایی که این همه بنجل خوانده اند و میخوانند... یک بار یک بنده خدایی در یک جلسه ای میگفت اینها بالاخره روزی تبدیل به خوانننده های ادبیات حرفه ای می شوند. موافقم. همه شان هم نشوند، عدهء زیادی شان می شوند. و برتریشان بر کسانی که از ابتدا فقط شاهکارها را خوانده اند این است که خطوط اصلی سازندهء فکر و درونمایه را دقیق تر پیدا میکنند در حالی که خواننده های حرفه ای بیشتر درگیر شکل و فرم هستند.