درباره کتاب "شرح اسم"

عجیب ترین چیزی که توی کتاب میشه دید اینه که یه جامعه بسیار سنتی و محافظه کار مثل جامعه شهرهای مذهبی قم و مشهد بیش از آن که محرک انقلاب باشه کاملا مزاحم سرعت گرفتن حرکت انقلابی هست و پدر سیدعلی خامنه ای هم دقیقا نماینده همین تفکر مذهبی محافظه کاره بنابراین در کنار فقر شدید و تعقیب و گریز با ساواک و زندگی مخفیانه، یکی از مهم ترین مشکلاتش اینه که با همرزمان خودش چطور آتش تفکرات انقلابی امام خمینی رو (که توی تبعید هست) در قم و مشهد روشن کنند و وقتی روشن میشه نذارن خاموش بشه

قسمتای مربوط به بدهکاری و فقر پارسال که وضعم خیلی بد بود واقعا بهم قوت قلب میداد


بازجویی ها هم از قسمتهای بسیار جالب کتاب هستند. این که یه روحانی جوون چطور قلدرانه با ماموران ساواک برخورد میکنه و کم کم با تجربه هایی که کسب میکنه حرفه ای میشه که چطور باید جواب سوالات رو بده که هیچ بهونه محکمه پسندی بهشون نده. کاملا یه بازی موش و گربه در بازجویی ها هستکه خیلی سرگرم کننده س و آدم خوشش میاد که این روحانی جوون چطور کم نمیاره و یهو مامور بازجویی رو متهم میکنه که این سوال رو حق نداری بپرسی چون بر اساس قوانین مملکت این سوال "تفتیش عقاید" محسوب میشه و من جواب نمیدم

قسمتای پایانی کتاب هم از این بابت جالبه که میبینیهیچ کدوم از گروه های مبارز، نه مجاهد نه مذهبی، یک هزارم درصد تاثیر امام خمینی رو هم ندارند و خوابش رو هم نمیبینند که انقلاب این قدر زود به نتیجه برسه و آمادگیش رو هم چندان ندارند و حتی خود آقای خامنه ای خبر پیروزی انقلاب رو از رادیوی ماشینش میشنوه وقتی که برای یه جلسه بحث با گروه های مارکسیستی که میخواستند کارگرای یک کارخونه رو تحریک کنن رفته بوده و داشته برمیگشته

دربارهء مهم ترین اتفاق ادبی هر سال

به نام دوست

که هر چه هست از اوست

 

 

من هیچ وقت توی شعر آنقدر جدی نبودم که آرزوی حضور در محضر رهبری را داشته باشم. همیشه با شوق فقط مینشستم شعرخوانی ها را نگاه میکردم و حال میکردم. از سه چهار سال پیش که بیشتر در جریان متن و حاشیهء دیدار قرار گرفته ام و دانسته ام که چقدر آدم این دوروبر بعد از دیدار داد شکایت میزنند ذوقی که از دیدن شعرخوانی ها داشتم کم شده و هر سال میرود که کور شود. ماجرا ترکیب "بی ظرفیتی" دوستان جوان و "بی فکری" بزرگواران دست اندر کار است به نظرم.

ببینید، سالی نیست که چندین جوان شاعر صدایشان درنیاید که چرا چند سال گذشته و من هنوز فرصت شعرخوانی پیدا نکرده ام. میگویند داوری بر اساس شعرهاست و بعضی ها دو یا سه بار شعر خوانده اند. چیزی که من نمیفهمم این است که اساتید و بزرگان چرا باید در چنین فرصت مغتنمی شعر بخوانند. شما که این قدر با آقا رفیق هستید شعرتان را بنویسید و محضرشان ارسال کنید! مگر نمیدانید برای همین وقت شعرخوانی شما چندتا جوان بدردبخور بال بال میزنند؟ شعرخوانی استاد سبزواری و استاد حدادعادل چه جایگاهی دارد در مهم ترین شب ادبی کشور؟ از این ها که بگذریم آقای بیابانکی و اسفندقه مگر شعر نخوانند میمیرند؟ خود آقای اسفندقه حاضر نیست وقت شعرخوانی اش را بدهد یکی از این جوانهای دوروبرش شعر بخواند؟ میدانم داوری بر اساس شعرهاست. و البته بارها شنیدیم که در لحظه آخر فهرست شعرخوانی ها تغییر کرده. میگویم یک داوری بالاتر از این باید باشد که بین آدم نسبتا سیاسی که سالی یک بار ذوقش میجوشد و آن جوانی که له له میزند برای شعرخواندن پیش رهبرش بفهمد انتخاب درست کدام است. تازه از اینها گذشته هر یک صندلی که در این دیدار اشغال میشود یک حق است که مبادا غصبی باشد. آقا فعال فرهنگی چرا برود آنجا بنشیند؟ مثل بقیه از خانه اش برنامه را ببیند. آقای مدیر فلان دفتر حوزه هنری دیگر برای چه برود؟ مگر چه استحقاقی دارد؟ نسبت به یک جوان روستایی با ذوق شاعر.آقای شهاب مرادی، تو چه حقی داری بروی آنجا بنشینی جای یک آدم شریف به نام "شاعر" را اشغال کنی؟ هروقت دیدار "مدیر"ها بود شما برو. هر وقت دیدار "باحال"های ایستاگرام بود شما برو. هروقت دیدار آدمهای بی هویت اعتباری و رسانه ای بود شما سریع برو. ولی وقتی دیدار شعراست حتی دعوتت کردند نباید بروی. آن صندلی که تو اشغال کرده ای جای یک جوان شاعر مستضعف روستایی مشتی است که جانش برای دیدن آقا درمیرود.

البته به این طرف هم شکایت دارم. رفقای بی ظرفیت که اگر هر سال بعد از دیدار هوار نکشند که "پس من چی؟!" سالشان سال نمیشود! انگار 90 سالشان است و دیگر معلوم نیست عمرشان تا سال بعد به دنیا باشد. همین رفقای باحال بی فکر اینقدر نامهء سرگشاده نوشتند که عاقبت دیدیم قزوه نوشته دیگر از سال بعد نمیخواهد در این جلسه دخالتی بکند. (به قول دوستی امیدواریم این استعفای قزوه مثل استعفای علی معلم از شاعری باشد!) کاش این جوانهایی که برای حق شعرخوانی شان یقه جر میدهند کمی هم این را میفهمیدند که اصلا این دیدار "رفتنی" نیست، "بردنی" است. دوست عزیز شما باید نگاهت این باشد. وگرنه که برو توی فیس بوکت خودت را بکش ببینم تبدیل میشوی به شاعر محبوب؟!