بایرامی: وامدار دوران کودکیام و زندگی در روستا هستم.
محمدرضا بایرامی در سومین نشست لذت داستان: وامدار دوران کودکیام و زندگی در روستا هستم
شهرستان ادب: سومین برنامه «لذت داستان» در ساعت هجده روز سه شنبه چهارم شهریور ماه با حضور محمد رضا بایرامی نویسندهی مطرح کشور و داستانخوانی فاطمه بهروزفخر در فرهنگسرای شفق برگزار شد.
پس از تلاوت آیاتی چند از کلام الله مجید و پخش سرود جمهوری اسلامی ایران کلیپ صوتی که خوانش داستان «چشمهای دکمه ای من» بیژن نجدی بود برای حضار پخش شد. پس از پخش کلیپ صوتی، مجید اسطیری، مجری برنامه با اشاره به هفده امین سالگرد درگذشت بیژن نجدی از این نویسنده و شاعر بزرگ یاد کرد و او را شاعرترین نویسنده معاصر دانست. در ادامه طبق روال همیشگی برنامه «لذت داستان» نوبت گفتگو با نویسندهی میهمان رسید و گفتگو با خواندن بیوگرافی مختصری از محمد رضا بایرامی لاطران توسط مجری برنامه شروع شد.
اولین موضوعی که در بخش گفتگو مطرح شد اشاره به مشخصهی روستایی در اغلب کارهای محمد رضا بایرامی بود که وی در پاسخ گفت: « در مورد تمام داستانهای روستایی که تا به حال نوشته ام وامدار آن هفت هشت سالی هستم که در دوران کودکی به همراه خانواده ام در روستا زندگی میکردم. و آن نگاه کودکی تاثیر بسیار زیادی در کارهایم گذاشت. در واقع کودکان نگاه فوق العاده دقیقی دارند در حالی که بزرگسالان این طور نیستند و خیلی از وقایع اطرافشان را نمیبینند و دچار نوعی کوررنگی هستند. من سال هاست که به این موضوع اعتقاد دارم که ما نویسندهها از مصالح کودکیمان که همان خاطراتمان هستند استفاده میکنیم. گفتهء یکی از نویسندگان بزرگ جهان است که: «هشت سال اول زندگی هر فرد چنان معدن غنیی است که فرد میتواند باقی عمرش را به استخراج بپردازد» در این زمینه درست میدانم».»
در ادامه نویسندهی کتاب «مردگان باغ سبز» در پاسخ اسطیری، مجری برنامه که معتقد بود وی در بسیاری از داستانهایش از فن نویسندگی فراتر رفته است و به نوعی به یک جادوگری ادبی رسیده است گفت: « البته این تعبیر نشانهی لطف شماست نه توانایی بنده ولی به هرحال هر نویسنده ای آرزو دارد که به این مرحله ای که شما گفتید برسد و از فنون نویسندگی فراتر برود و در واقع کاری خدای گونه بکند به طوری که به هرچه که میگوید باش بشود ولی خب چه میتوان کرد که این حالت خدای گونه دراندک مواردی به وقوع میپیوندد.من همواره قصدم بر این بوده است که این گونه باشد ولی در بسیاری از موارد نتوانسته ام به عنوان مثال فارغ از کارهای نوجوان که معمولا تم ثابتی دارد بنده در کارهای بزرگسال فضاهای مختلفی را تجربه کرده ام و در بسیاری از این کارها قصد داشتم که کارهای بزرگی بزرگی بشوند مثلا کتاب «آتش به اختیار» قرار بود بهترین کارم باشد که نشد یا مثال دیگر در «پل معلق» میخواستم اصلا دیالوگی وجود نداشته باشد و فضای سکون و عدم تحرک برداستان وجود داشته باشد و این هم به خاطر شخصیت اصلی داستان بود که در آستانه افسردگی قرار داشت که به نظرم فقط در سی چهل صفحه اول این فضا به خوبی رعایت شد.»
موضوع بعدی مربوط به تجربههای غیرداستانی بایرامی نظیر خاطرات سفرنامهها و زندگی نامههای شهدا بود که نویسندهی کتاب «هفت روز آخر» در این رابطه گفت:«یکی از علت هایی که من الان نمیتوانم خوب صحبت کنم بی خوابی دیشبم است . دیشب مشغول نگارش زندگی نامهی یک شهید بودم. من همیشه دوست داشته ام در حیطههای مختلف از جمله زندگی نامه نویسی، خاطره نویسی و یادداشت نویسی هم فعال باشم و آخرین کاری را هم که دارم مینویسم مربوط به بیست و چهار ساعت آخر زندگی سر لشکر احمد کاظمی است که دارای دو فصل است اولین فصل انتظار و فصل بعدی پرواز.همین تنوع کاری برای من خیلی مفید بوده است و به تجربیاتم افزوده است مثلا من یک مدت کار کودک کردم ولی بعد دیدم که این حوزه حوزه کاری من نیست در نتیجه رهایش کردم من روزنامه نگاری کرده ام مقاله درمورد داستان نویسی و رمان نویسی نوشته ام یادداشت در زمینههای مختلف نوشته ام. مثلا یکی از موفق ترین کتاب هایم کتاب «هفت روز آخر» خاطرات من در هفت روز آخر جنگ است و جالب است که بدانید یک وقتی در دههی هفتاد نظرخواهی کرده بودند که بهترین رمان جنگ چه کتابی است؟ «هفت روز آخر» اول شد در حالی که این کتاب اصلا رمان نبود. به هر حال من در همهی کارهایی که تا به حال در حوزههای مختلف انجام داده ام سعی کرده ام نوشته هایم دارای ذات داستانی باشد به قول آن مثل معروف که نقل میکنند افلاطون بر سر آکادمی خود نوشته بود: «هرکس هندسه نمیداند وارد نشود» من هم به تمام مضمون هایی که به ذهنم میرسد میگویم «اگر داستان نیستید بر قلم جاری نشوید».
البته یک نکته در رابطه با خاطرات بگویم این که خاطرات مصالح یک نویسنده برای خلق اثر است به همین خاطر نباید همهی انها را به صورت خام استفاده کند برای مثال خود من کلی یاددات و خاطره داشتم که با توجه به توفیق «هفت روز آخر» میتوانستم آنها را منتشر کنم ولی از ترس اینکه این مصالح به صورت خام مصرف شود همه را سوزاندم.»
محمد رضا بایرامی در پاسخ این سوال اسطیری که «آیا نگران این نیستید که خاطرات داستان را به حاشیه ببرد؟» گفت: «من نگران این نیستم که خاطرات داستان را به حاشیه ببرد ولی نگران این هستم که خاطرات داستانی به عنوان خاطرات مستند جازده شوند به خصوص در عرصه ادبیات پایداری و دفاع مقدس. ببینید فردی مثل من که سالهای سال مشغول نوشتن در این حوزه است و حتی حضور در متن جنگ را تجربه کرده است دیگر تفاوت بین خاطرات مستند و داستانی را متوجه میشود به این معنی که بعضی از این خاطرات امکان وقوع ندارند ولی متاسفانه امروزه با توجه به اقبال عمومی خیلی از این خاطرات داستانی که به خودی خود هم مشکلی ندارند به عنوان یک خاطره مستند و قابل وقوع به مخاطبین عرضه میشود و نتیجه اش این میشود که مخاطب تیزهوش نسبت به این حوزهها بدبین میشود.»
آخرین سوال مجید اسطیری در مورد تفاوت فعالیت در حوزهی داستان نوجوان و بزرگسال بود که نویسنده کتاب «قصههای سبلان» در پاسخ چنین گفت: «به طور طبیعی فضای نوجوان دلپذیرتر است چرا که امری تحمیلی در این حوزه وجود ندارد و مشکلاتی که در داستان بزرگسال هست در این حوزه نیست و فضا فضای امیدوار کننده و ساده تری است ولی به عکس در داستان بزرگسال همه چیز خشک و جدی است. هرچند داستان نوجوان برای من دلچسب تر است ولی نمیتوانم نسبت به مسائل و مشکلاتی که در اطرافم وجود دارد بی تفاوت باشم به همین خاطر تمام داستان هایی که در حوزه بزرگسال نوشتم داستانهای تلخی است یعنی یاد ندارم داستان شیرینی در این حوزه نوشته باشم.»
پس از پایان یافتن گفتگو محمد رضا بایرامی با مجری برنامه، نوبت به پرسش حضار جلسه از وی شد که یکی از جالب ترین سوالها در رابطه با ویژگی بومی نویسی در کارهای محمد رضا بایرامی بود که وی در این رابطه گفت: « همان طور که گفتم خاطرات یک نویسنده مصالح وی برای خلق اثر است و خب بالطبع این خاطرات در یک مکان مشخص که محل جغرافیایی زندگی نویسنده است به وقوع پیوسته پس بومی نویسی یکی از مشخصههای غیر قابل انکار یک اثر است و من در کارهایم سعی کرده ام از این مشخصه به نحو احسن بهره ببرم البته افرادی هم هستند که به این موضوع بی توجه اند وبه خیالشان اگر اثرشان از اسم اماکن و اشخاص خالی باشد یک اثر جهانی نوشته اند ولی من به چنین چیزی اعتقاد ندارم. اصلا همین جایزه جهانی هم که بنده موفق به کسبش شدم یکی از مولفههای اصلی که هیات داوران مدنظر داشتند همین بومی نویسی نویسندهها بود که آنها با تعبیر جهان ناشناخته از آن نام میبردند.»
در انتهای جلسه داستان کوتاهی از فاطمه بهروزفخر، دانشآموختهء رشتهء ادبیات داستانی مورد نقد و بررسی قرارگرفت.
نشست ادبی "لذت داستان" سهشنبههای اول هر ماه با حضور یکی از داستاننویسان برتر کشور برگزار میشود و یک داستاننویس جوان داستان میخواند.