حكايت مجموعه داستان من
این مجموعه داستان من هم دیگه حالمو گرفته. تنبلی خودم باعث شد این قدر دیر بره ارشاد و حالا نامه بررسی ارشاد اومده و ۱۹ مورد ایراد ازش گرفته ن و نوشته ن "حذف شود" که فقط دو قلمش با اجازه تون دو تا داستانه به کلی!
حالا من موندم بخندم، گريه كنم، فحش بدم، نفرين كنم، يا اين كه اصلا در داستاننويسي رو بذارم برم غازبچرونم.
نميخندم چون اين نوزده مورد باعث شد كاري كه ميشد به نمايشگاه برسه، نرسه! حتي خندهي عصبي و از روي جنون هم نميكنم چون انرژيش رو توي خودم نميبينم. همينقدر انرژي و انگيزه نداشتم كه بشينم همين چند خط رو توي وبلاگم بنويسم.
گريه نميكنم چون اون قدرا براي چاپ كتاب ذوق نداشتم. اين كتاب بايد حداقل سه سال پيش چاپ مي شد. يه سال بذار پاي تنبلي خودم، يه سال بذار پاي عوض كردن ناشر، يه سال هم پاي ارشاد عزيزم. اصلا عجلهاي براي ديدن طرح جلدش ندارم.
فحش هم نميدم چون اون قدر بي جنبه و ننر نيستم كه ندونم سيستم نظارت بر انتشار كتاب توي مملكت اسلامي اين جور بالا پايينا رو به هر حال داره. البته علت اصلي فحش ندادنم برميگرده به همون بي انرژي بودن! چون هر كي اين ۱۹ مورد حذف رو ببينه بهم دستور ميده كه فحش بكشم به هيكل اداره كتاب ارشاد!
بگذريم؛ بدترين جنبه اينه كه هرچي چاپش ديرتر ميشه ايمانم رو به بعضي از داستانا از دست ميدم و وسوسه ميشم برشون دارم كه در اون صورت كار لاغر ميشه!
حالا خنده دار تر از همه این که قرار بود اسم کتاب "تخران" باشه که زد و دو سه ماه قبل گفتم اسمش رو میذارم"خنده ها به کدام دهان ها بازگشته اند؟". بعد از ارسال به ارشاد باز یهو پشیمون شدم و تصمیم گرفتم اصلا اون داستان رو از توی مجموعه بردارم. بعد باز پشیمون شدم و گفتم بذار داستان باشه و اسمش همون تخران باشه. اینم خلاصه وضعیت ماست!