به نام دوست

که هر چه هست از اوست

 

 

من هیچ وقت توی شعر آنقدر جدی نبودم که آرزوی حضور در محضر رهبری را داشته باشم. همیشه با شوق فقط مینشستم شعرخوانی ها را نگاه میکردم و حال میکردم. از سه چهار سال پیش که بیشتر در جریان متن و حاشیهء دیدار قرار گرفته ام و دانسته ام که چقدر آدم این دوروبر بعد از دیدار داد شکایت میزنند ذوقی که از دیدن شعرخوانی ها داشتم کم شده و هر سال میرود که کور شود. ماجرا ترکیب "بی ظرفیتی" دوستان جوان و "بی فکری" بزرگواران دست اندر کار است به نظرم.

ببینید، سالی نیست که چندین جوان شاعر صدایشان درنیاید که چرا چند سال گذشته و من هنوز فرصت شعرخوانی پیدا نکرده ام. میگویند داوری بر اساس شعرهاست و بعضی ها دو یا سه بار شعر خوانده اند. چیزی که من نمیفهمم این است که اساتید و بزرگان چرا باید در چنین فرصت مغتنمی شعر بخوانند. شما که این قدر با آقا رفیق هستید شعرتان را بنویسید و محضرشان ارسال کنید! مگر نمیدانید برای همین وقت شعرخوانی شما چندتا جوان بدردبخور بال بال میزنند؟ شعرخوانی استاد سبزواری و استاد حدادعادل چه جایگاهی دارد در مهم ترین شب ادبی کشور؟ از این ها که بگذریم آقای بیابانکی و اسفندقه مگر شعر نخوانند میمیرند؟ خود آقای اسفندقه حاضر نیست وقت شعرخوانی اش را بدهد یکی از این جوانهای دوروبرش شعر بخواند؟ میدانم داوری بر اساس شعرهاست. و البته بارها شنیدیم که در لحظه آخر فهرست شعرخوانی ها تغییر کرده. میگویم یک داوری بالاتر از این باید باشد که بین آدم نسبتا سیاسی که سالی یک بار ذوقش میجوشد و آن جوانی که له له میزند برای شعرخواندن پیش رهبرش بفهمد انتخاب درست کدام است. تازه از اینها گذشته هر یک صندلی که در این دیدار اشغال میشود یک حق است که مبادا غصبی باشد. آقا فعال فرهنگی چرا برود آنجا بنشیند؟ مثل بقیه از خانه اش برنامه را ببیند. آقای مدیر فلان دفتر حوزه هنری دیگر برای چه برود؟ مگر چه استحقاقی دارد؟ نسبت به یک جوان روستایی با ذوق شاعر.آقای شهاب مرادی، تو چه حقی داری بروی آنجا بنشینی جای یک آدم شریف به نام "شاعر" را اشغال کنی؟ هروقت دیدار "مدیر"ها بود شما برو. هر وقت دیدار "باحال"های ایستاگرام بود شما برو. هروقت دیدار آدمهای بی هویت اعتباری و رسانه ای بود شما سریع برو. ولی وقتی دیدار شعراست حتی دعوتت کردند نباید بروی. آن صندلی که تو اشغال کرده ای جای یک جوان شاعر مستضعف روستایی مشتی است که جانش برای دیدن آقا درمیرود.

البته به این طرف هم شکایت دارم. رفقای بی ظرفیت که اگر هر سال بعد از دیدار هوار نکشند که "پس من چی؟!" سالشان سال نمیشود! انگار 90 سالشان است و دیگر معلوم نیست عمرشان تا سال بعد به دنیا باشد. همین رفقای باحال بی فکر اینقدر نامهء سرگشاده نوشتند که عاقبت دیدیم قزوه نوشته دیگر از سال بعد نمیخواهد در این جلسه دخالتی بکند. (به قول دوستی امیدواریم این استعفای قزوه مثل استعفای علی معلم از شاعری باشد!) کاش این جوانهایی که برای حق شعرخوانی شان یقه جر میدهند کمی هم این را میفهمیدند که اصلا این دیدار "رفتنی" نیست، "بردنی" است. دوست عزیز شما باید نگاهت این باشد. وگرنه که برو توی فیس بوکت خودت را بکش ببینم تبدیل میشوی به شاعر محبوب؟!