من نه تاجر توجه هستم نه خریدار آن!

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

 

 

خیلی دوست داشتم برای این مطلب یک موضوع خیلی آرامش بخش تر داشته باشم اما کماکان ذهنم درگیر فضای مجازی و تجارت توجه است.

دیروز داشتم توی خیابان دنبال عطاری می‌گشتم. میخواستم عود وانیلی بخرم چون من مرداد ماه که میشود عود وانیلی توی محل کارم میسوزانم. یک عطاری دیدم که عود وانیلی نداشت و میخواستم بروم سمت خانه که از دور تابلوی LED یک عطاری دیگر را کمی دورتر دیدم. همین طور که به سمتش میرفتم با خودم فکر کردم اگر این عطاری تابلوی LED را جلوی مغازه ش نگذاشته بود یک مشتری که من باشم را از دست میداد و چه بسا مشتری‌های دیگر.

بعد فکر کردم اگر این عطاری برای خودش صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام داشته باشد میتواند مشتری های بالقوه بیشتری داشته باشد. اما همه این ها چقدر قابل توجه هستند؟ اصلا قابل اعتنا هستند؟ کمتر کسی حاضر میشود کوچک ترین فرصت جلب مشتری را هم از دست بدهد.

با خودم فکر کردم من به عنوان نویسنده آیا کار اقتصادی نمیکنم؟ آیا قرار نیست محصولم را جایی عرضه بکنم؟ نتوانستم خودم را راضی کنم که از جایگاه یک اهل اندیشه به جایگاه یک اینفلوئنسر یا حتی یک کاربر تنزل کنم. چطور دیگران راضی میشوند به شبکه ای بپیوندند که مغرض بودنش مسلم است؟ چطور حاضر میشوند به شبکه هایی اعتماد کنند که آدمها را فراموشکار و بی تمرکز و سطحی و مبتذل بار می آورند؟ چطور میشود در لجنزار به کسی شنا آموخت؟

 

اینستاگرام روی مغزتان نصب شده، نه روی گوشی هوشمندتان!

به نام دوست

 

 

نمیتوانم خودم را راضی کنم که صفحه مجددی در اینستاگرام باز کنم.

همه سرشان را کرده اند توی اینستا؟ به درک! شاید همه بخواهند خودشان را از روی پل پرت کنند پایین! همه دلشان خواسته به جهان نجس اینستاگرام مهر تایید بزنند.

من کسی نیستم اما همین قدر که خودم هستم وجدانم رضا نمیشود در شبکه ای حضور داشته باشم که با کلیک روی هشتگی که شما با حسن نیت و قلب سلیم زده ای پای مطلب خودت یکهو ممکن است شنیع ترین صحنه ها از پیش چشمت رژه برود.

رفقایی که فردا پس فردا باید پول بدهید دیسک گردنتان را عمل کنید، خواهش میکنم سرتان را از توی این شبکه های مجازی دربیاورید. شما در حال عمیق کردن یا حتی گسترده کردن حیطه فهم بشری نیستید. شما در حال فریاد کشیدن در "اتاق های پژواک" هستید. تعبیری که خودشان برای این توهم وضع کرده اند. خیال میکنید زیاد هستید. احمق ها صد برابر از شما بیشترند.

رفیق ما مشغول نوشتن تاملات حکیمانه ش در اینستاگرام است (و چه چیزی از این متناقض نما تر؟!) هشتگ زده در دفاع از ارزش ها و اینستا بی خبر یادداشتش را پاک کرده. من نمیدانم این رفیقمان چطور بهش برنمیخورد؟ چطور حاضر میشوید اینستاگرام را روی مغز خودتان نسب کنید؟ چطور حاضر میشوید سطحی باقی بمانید؟ چرا از تنهایی به حماقت و بی حرمتی فرار کنیم؟ راستش را بخواهید هیچ هنری در این نیست که خبر فعالیت های فرهنگی تان را خودتان در صفحه تان منتشر کنید.

من نشستم فکر کردم دیدم خودم به خواندن رمان نویسنده ای علاقه دارم که در اینستاگرام نباشد. چرا؟ چون در آن صورت میتوانستم حدس بزنم او چطور دارد به جهان نگاه میکند. و این یک قاعده است که باز خود غربی ها کشف کرده اند: "در شبکه های مجازی هرچه بیشتر به هم نزدیک میشویم بیشتر از هم متنفر میشویم."

در عصر اشباع داده زندگی میکنیم و کار ادبیات دارد هرچه تخصصی تر میشود. دیگر به عنوان نویسنده نمیتوانید هم مورخ باشید هم گزارشگر. چون گوگل این دو تا کار را بهتر از شما انجام میدهد. باید نویسنده باشید و با جوهر ادبیات سر و کار داشته باشید.

فعلا فقط بالاجبار برای ارتباط های کاری از تلگرام استفاده میکنم و تنها شبکه مجازی که در آن حضور دارم (روزی ده بیست دقیقه نهایتا) گودریدز است که جز به بهانه کتاب حرفی در آن زده نمیشود.

گوشی ام را تنظیم کرده ام هر شب ساعت 9 خاموش بشود.