به نام دوست



«مزرعه پدري» زنده‌ياد رسول ملاقلي‌پور را دو سال پيش ديدم و چه فيلم خوبي!

اين فيلم تراز تازه‌اي از سينماي جنگ را به مخاطب نشان مي‌دهد که مخصوص ما ايراني‌هاست و البته مخصوص خود «رسول ملاقلي پور» چرا که همين نگاه خاص را در «هيوا» هم دارد. در «مزرعه پدري» توي صحنه‌هاي سخت درگيري يکهو ميبينيم اعضاي خانواده راوي در صحنه حضور دارند و متوجه ميشويم که داريم توهم راوي را ميبينيم. زنش آمده کنار لولهء تيربار و ميگويد «زودباش بيا.دشمن نبايد پيش روي کنه!» پسرش را کنار خودش ميبيند که بهش ميگويد «بابا کم نيار. تو ميتوني» دخترش را ميبيند که داد ميزند «باباجون نذار بيان نزديک خونه‌مون»

خيلي زيباست. اما من آن موقع که نگاه ميکردم احساس کردم اينها حاصل دستکاري بيش از اندازهء کارگردان در موقعيت سخت جنگ است. حتي کمي هم بدم آمد. احساس کردم اين نگاه، مخاطب را از واقعيتها دور ميکند. فکر کردم چرا ما مثل اسپيلبرگ در آن ده دقيقهء عجيب ابتداي «نجات سرباز رايان» نمي‌آييم واقعيت وحشتناک و خشن جنگ را به مخاطب نشان بدهيم.

حتي اين حضور ذهني اعضاي خانواده در ميدان نبرد کمي برايم معناي دروغ داشت!

تا اين که پارسال در همين روزهاي شهريور ماه «بابا نظر» را ميخواندم و رسيدم به اين فراز عجيب که بابانظر ميگويد شدت آتش جنگ به حدي شديد بود که من در طول روز بارها صداي فرزندانم و همسرم را ميشنيدم...

خواندن اين تجربيات واقعي باعث شد آن نگاه هنرمندانه را باور کنم.

بشنويم...




چند سطر از کتاب «بابا نظر»