رمان "پرتگاه پشت پاشنه" منتشر شد.
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
رمان نوشتن مثل پیکرتراشی است. وقتی به تخته سنگ هیولایی که پیش رویت هست نگاه می کنی چشمانت فقط سختی و زمختی را میبینند اما میدانی یک پیکر درون این تخته سنگ نفس میکشد و تو باید آن قدر زواید را کنار بزنی تا او را از آن محبس نجات بدهی.
بعد باید عرق بریزی و عذاب بکشی تا آن اسیر آزاد شود. هر چه به او نزدیک تر میشوی کار حساس تر میشود و باید ابزارهای دقیق تری انتخاب کنی. حالا نیش تیز یک ویرگول هم ممکن است کار را خراب کند.
نقشی که من حدود دو سال برای نجات بخشیدنش از دل آن صخره تلاش میکردم حالا این شمایل را پیدا کرده و منتشر شده. بسیار نگرانم که آیا درست کشفش کرده ام؟ آیا چیزی از او را در میانه کار دور نینداخته ام؟ آیا باید ظرافت بیشتری در کار میکردم؟
اما هرچه هست، زمخت یا ظریف، غریب یا آشنا، دوستش دارم. نامش را از میانه کار انتخاب کردم: #پرتگاه_پشت_پاشنه
خودم هنوز کتاب را ندیده ام و مثل پدری هستم که وقتی ماموریت است بچه اش به دنیا آمده باشد.
نمیدانم چرا همه اش این شعر مارگوت بیگل می آید توی ذهنم:
میلاد یکی کودک
شکفتن گلی را ماند
چیزی نادر به زندگی آغاز میکند
با شادی و اندکی درد
و واقعا در زمانه ای هستیم که تولد رمان ایرانی دارد تبدیل به "چیزی نادر" میشود!
«پرتگاه پشت پاشنه» عنوان رمانی است که بر اساس زندگی شهید عبدالبصیر جعفری نوشته شده است. عبدالبصیر جعفری شهیدی است از شهدای فاطمیون که در رمان «پرتگاه پشت پاشنه» روایت عجیب و باورنکردنی زندگیاش، به تصویر کشیده شده است. عبدالبصیر جعفری یا به قول رزمندههای تیپ فاطمیون «علی بلوچ» یک عمر بر لبه پرتگاه نوسان کرد و در زندگیاش تا انتهای همه چیز رفت، تا انتهای عشق، تا انتهای رفاقت، تا انتهای گناه، تا انتهای اعتیاد و لبهی پرتگاه؛ اما او ایستاد و نیفتاد. نویسنده در کتاب پرتگاه پشت پاشنه دورههای مختلف زندگی شهید عبدالبصیر جعفری را با فرمی خوشخوان، همزمان با هم پیش برده و برای مخاطب به تصویر کشیده است: دورهی غربتِ مدرسه و روزهای کودکی را، روزهای کارگری را، روزهای عشق و عاشق شدن و ازدواج را و روزهای سخت لغزش و بعدش را و روزهای جنگ را… گویی که در تمام سالهای زندگی عبدالبصیر به نوعی جنگ دیده میشود و جنگ خلاصهای از زندگی او شده است. از همان وقتهایی که با خانوادهاش در افغانستان زندگی میکند و مجبور میشوند به خاطر جنگ و یافتن آرامش مهاجرت کنند به ایران، تا تلاش و جنگیدن برای زندگی در ایران تا جنگ سوریه. سفر عبدالبصیر از فراه افغانستان شروع شد، در مشهد و اصفهان و قم ادامه پیدا کرد و در سوریه به نقطه پایان رسید اما داستان او هرگز پایان نمییابد.
رمان پرتگاه پشت پاشنه نوشته مجید اسطیری است که بر اساس زندگی شهید عبدالبصیر جعفری نوشته شده است و انتشارات خط مقدم آن را در ۳۶۸ صفحه منتشر کرده است.
برشی از کتاب:
«علی فکر کرد شاید برای ساختن مسجد یا حسینیه، کارگر مفت میخواهند. خودش حتماً میرفت و راضی هم بود؛ اما بقیه که به درد کار نمیخوردند. فکر کرد شاید کار سختی نباشد. مرد چاق کت و شلواریای آن طرفتر ایستاده بود و با موبایلش حرف میزد: «بعله، چشم، دیگه حاجآقا اینطور صلاح دونستهن… والا چه عرض کنم… اینجا که ما اومدهایم، کمپ ترک اعتیاده… آره، به خدا! … من هم مثل شما تعجب کردم، اما خب، روی حرف حاج آقا نمیشه حرف زد دیگه…» اخم توی چهرهاش بود و هی این پا آن پا میکرد. نگاه علی با نگاه روحانی پیر گره خورد. لبخندش چه زیبا بود. گفت: «پسرم، شما هم بیا.» علی میخواست بگوید همه کار ساختمانی بلد است؛ اما قبل از اینکه حرف بزند، مشرفی از توی ایوان گفت: حاج آقا، هر چندتا دوست دارید، سوا کنید ببرید؛ ولی باز هم میگم، مسئولیتش با خودتونه.»
«پرتگاه پشت پاشنه» براساس زندگی شهیدعبدالبصیر جعفری به قلم مجید اسطیری با ۳۶۸ صفحه عرضه میشود.