به نام دوست

 

 

 21 گرم

 

 

 

من توي عالم داستان فقط چند تا نمونه شاخص براي جريان سيال ذهن سراغ داشتم و دارم. "خشم و هياهو"ي فاكنر كه خيلي شاخصه، نمونه‌اي ايرانيش "شازده احتجاب" گلشيري و "دكتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد" شهرام رحيميان. حالا شايد يه چيزاي ديگه‌اي هم ديده‌باشم كه يادم نباشه.

توي عالم سينما بهترين نمونه‌اي كه سراغ دارم "۲۱ گرم" ايناريتوئه.

ماجراي سه تا خونواده كه با يه حادثه به هم مربوط ميشن و يه جورايي ميشه گفت بدبختي‌هاشون به هم منتقل ميشه. الخاندرو گونزالس ايناريتو توي اين فيلم زندگي سه تا خونواده با سه شكل متفاوت زندگي رو نشون ميده كه با يك حادثه، هر سه به هم گره مي‌خورن. خلاصه به هر دوستي كه فيلم رو نديده توصيه مي‌كنم ببينه.

من حرف زيادي ندارم راجع به فيلم فقط ميخواستم بگم اين فيلم به مخاطب ميگه "به ذهنت اعتماد كن". آدم تا نيمه فيلم، با اين همه كات‌هاي زياد همه‌ش در حال گيج شدنه. اما هر چي از نيمه ميريم جلوتر قسمتاي خاليه اين پازل كامل ميشن و شكل يك نقاشي با معني رو پيدا مي‌كنن.

درمورد خشم و هياهو هم من همين طوري بودم. تا وسطاش در حال گيج شدن بودم. نمي دونستم ذهنم چطور ميخواد اين تكه هاي بي ربط رو كنار هم قرار بده. اما واقعا وقتي فصل آخر رو مي‌خوندم لذت مي بردم چون خطوطي كه بايد بخشاي مختلف اين نقاشي رو به هم مربوط مي‌كردن كشيده شدن.